خاطرات 57 (قسمت اول) : نوفل لوشاتو، زير درخت سيب !
گرچه خيلي دلم ميخواست در نوفل لوشاتو در كنار حضرت امام (ره) و با بودن در كنار آن حضرت، از لذّت ديدار ايشان در زير درخت سيب بهرهمند شوم، ليكن احساس ميكردم، در آن شرايط در ايتاليا ميتوانم بيشتر به اسلام و انقلاب اسلامي خدمت كرده و در خدمت آرمانهاي حضرت امام(ره)باشم. تصميم سختي بود. تصميم بين ميل باطني از يك طرف و احساس وظيفه از سوي ديگر. در نهايت بر ميل باطني خويش غلبه كردم و با اين اعتقاد كه ترك حضرت امام (ره) نيز يك نوع فداكاري در راه اسلام است نوفل لوشاتو را به قصد ايتاليا ترك نمودم.
گرچه محل تحصيلم شهر فلورانس بود، ليكن چند سالي ميشد كه توانسته بودم در رم چند نفر از دانشجويان مسلمان را شناخته و هسته يك انجمن اسلامي را پايه ريزي كنم. ديگر لازم نبود مثل گذشته، وقتي براي تماسي با احزاب و روزنامه كه از فلورانس به رم ميآمدم. شب را در اطاق انتظار مسافرين يا روي صندلي پاركها بخوابم يا شب را درون كيوسك تلفن چمباته بزنم. هميشه تلاش ميكردم كه سفر چهار ساعته فلورانس تا رم را در قطار باشم تا شب را بتوانم در قطار بخوابم. به همين دليل معمولاً ساعت 2 صبح از فلورانس راه ميافتادم تا 6 صبح در رم باشم. علت بود كه به عنوان دانشجو، امكان كرايه اطاق در مهمانسراهاي رم را نداشتم. از زماني كه دوستاني در رم يافته بودم شب را مزاحم و مهمان آنها بودم و همچون سالهاي 1353 تا 1356 شبها سرگردان رم نبودم و لذا ميتوانستم روزهاي بيشتري را در پايتخت سياسي و مطبوعاتي ايتاليا به سر برم. انجمن اسلامي در شهرهاي ديگر نظير پروجا و تورينو، نسبت به شهر رم از تعداد اعضاي بيشتري برخوردار بود و در اين اواخر مجموع نيروهاي انجمنهاي اسلامي از هر يك از تشكلهاي ديگر قويتر شده بودند. خلاصه در رم بودم و با ساير اعضاي انجمن اسلامي در سراسر ايتاليا مرتبا تماس داشتم، تا شايد بتوانم برنامه تصرف سفارت شاهنشاهي در رم و واتيكان و كنسولگري را كه هر سه در شهر رم بودند تدارك ديده و به مرحله اجرا در آوريم. تعدادمان در رم كفايت نميكرد و براي اينكار دانشجويان مسلمان بايد از سراسر ايتاليا به رم ميآمدند و چون جاي مناسب براي اقامت نداشتيم ، بايد برنامه به نحوي تدارك ميشد كه از زمان ورود آنان به رم تا زمان اشغال سفارت فاصله زيادي نباشد ، ضمن اينكه، قبلاً چند بار دانشجويان با گرايشهاي ديگر، تلاش كرده بودند سفارت را به اشغال خود در آورند. لذا، تدابير شد امنيتي براي پيشگيري از اشغال سفارت اتخاذ شده بود. ورودي سفارت به نحوي بود كه ابتدا، درب نردهاي فلزي باز ميشد، در حالي كه سه متر آنطرفتر درب فلزي نردهاي ديگري بسته بود. پس از ورود مراجعين به اين قسمت، ابتدا درب اولي بسته ميشود آنگاه درب دوم باز مي شد و اگر ناگهان تعداد زيادي ميخواستند وارد شدند، ميتوانستند درب دوم را باز نكرده و درب اولي را ببندند و مراجعين يا مهاجمين را بين دو در محبوس كنند. اشغال سفارت از طريق تهاجم خيلي مشكل به نظر ميرسيد و در صورتيكه موفق به ورود محوطه اصلي سفارت نميشديم، ظرف چند دقيقه توسط پليس محل دستگير ميشديم و به همين لحاظ هم بايد كاري ميكرديم كه در همين چند دقيقه، عكاسان و فيلمبرداران و خبرنگاران در محل سفارت حاضر شوند، تا لااقل اين موضوع انعكاس رسانهاي نيز داشته باشد و اگر به مطبوعات از قبل اطلاع ميداديم، آنها به پليس موضوع را گزارش ميكردند و در نتيجه سفارت نيز اطلاع مييافت و در اين صورت اصل برنامه عقيم ميماند. در تدارك برنامه اشغال سفارت بوديم كه اطلاع يافتيم حضرت امام (ره) عازم تهران شدهاند. احساس عجيبي به من دست داده بود، هم خيلي اميدوار و هم خيلي نگراني آن را داشتم كه جان حضرت امام (ره) به خطر بيافتد، خلاصه تا پيروزي انقلاب و در طول دهه مباركه فجر يك لحظه آرام نداشتم، بقيه اعضاي انجمن اسلامي نيز همين احساس را داشتند و هر كس هر كجا بود تمام وقت را صرف حمايت از انقلاب اسلامي كرد. هر لحظه به فكر اين بودم كه تكليف من در اين لحظه چيست؟ احساس ميكردم كه اگر اتفاقي براي حضرت امام(ره) ميافتاد و من در انجام وظيفه و تكليف خود، حتي يك لحظه غفلت ميكردم، هرگز نميتوانستم خودم را ببخشم. حتي يك لحظه غفلت از پشتيباني نهضت اسلامي در رساندن پيام مظلوميت مردم عزيز، نابخشودني بود، لذا جز به اداي تكليف نمي انديشيدم. ديگر هيچ چيز برايم مهم نبود، اينكه مرا دستگير و زنداني و يا از ايتاليا اخراج كنند. اينكه نتوانم تحصيلاتم را كه در مقطع دكتراي معماري، در مرحله انتخاب رساله دكترا بود به اتمام برسانم اهميت خود را از دست داده بود. خلاصه خود را براي همه چيز و هر حادثهاي مهيا كرده بودم. انقلاب اسلامي ايران در اوج خود بود. مگر ميشد مردم عزيزمان در خون خود بغلتند و من در فكر خودم باشم؟ مگر ميشد، رهبر ، مرجع و مقتدايم در معرض خطر باشد و من لحظهاي آرام داشته باشم؟ و مگر ميشد از انجام تكليف غفلت كرد و شايد يك عمر از اين غفلت و كوتاهي پشيمان بود؟